ساريناسارينا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

سارينا هديه خوب خدا

كار روي وبلاگ

سلام عزیز دل مامان . امروز اومدم یه خورده وبلاگ دخترمو خوشگل کردم . حسابی خوشگل شده مامانی . دفتر خاطرات خوبی شده . ولی هنوزم کار داره ها حسابی می خوام خونتو مرتب کنم جیگر مامانی . هوارتااااااااااااااااااا دوستتتتتتتتتتتتتت دارمممممممممممممم   عكس 6 ماهگي ...
17 بهمن 1390

گلي خانوم ماماني

سلام عروسك مامان . ببخش خيلي وقته نتونستم بيام واسه دخمل گلم حرف بزنم . واسه تلافي يه عكس خوشگل كه جديدا گرفيتي رو مي ذارم تا بعد ببيني و ذوق كني . گلي خيلي زرنگيا توي عكس يه قيافه مظلوم به خودت ميگيري كه هر كي ببينه ميگه چه دختر آروم و ساكتي فدات شم جيگر مامان اينم يه عكس ايستاده ( البته هنوز نميتوني بايستيا ولي توي اين عكس خوب خودتو كنترل كردي ) :  قربون چشماي نازت ماماني . توي اين عكسا 7 ماه و نيمه بودي عزيزم راستي هفته گذشته با  بابايي رفتيم رستوران ( شاطر عباس - چمران ) . ميز و صندليها رو توي فضاي آزاد چيده بودن هوا خيلي خوب بود تو هم اينقدر كيف مي كردي واسه خودت . با دستاي خوشگلت محكم ميزدي روي ميز تا صدا بده...
17 بهمن 1390

عروسك ناز من

سلام طلا خانوم . دخمل من چطوره ؟ آهان اينو من بايد بگم . دخمل گلم خدا رو شكر توپ توپ خوب خوب . الان پيش مامان جونشه تا اين ساعت هم بهش زنگ نزدم آخه شايد خواب باشه يه وقت با صداي زنگ تلفن بيدار بشه . الان 8 ماهت تمام شده دخملي خيلي دختر خوبي شدي جيگر جونم . ماشالله خيلي عاقل شدي همه چي مي فهمي . وقتي ميگم سارينا مامان 1 . . 2 . . 3  . . هوراااااااااا  ميخندي و تند تند دست ميزني . خنده هات كه ديوونه كننده شده الهي قربونت برم . بابايي از دور قلقلكت ميكنه تو هم حسابي از حنده ريسه ميري . راستي بابايي هر وقت مياد خونه بهت ميگه سلامممممم گل دختر تاج سر . احساس مي كنم از قبل اينكه بابا بيا تو خيلي خوب احساسش ميكني آخه تا كليد ميندازه روي د...
17 بهمن 1390

خانوم كوچولو

سلام دخمل جوونم . خيلي كم كم ميام ماماني بايد ببخشي . آخه سرم گاهي اوقات شلوغ ميشه وقت نمي كنم بيام واسه گلي خانومم حرف بزنم . خونه هم كه ميرم فقط سرگرم تو ميشم و به كارات ميرسم . ماماني اين روزا واقعا خوشمزه شديييييييييييي  . هر روز نسبت به روز قبل يه عالمه فرق مي كني . من و بابايي خيلي عاشقتيمممممممممممم . زندگيمونو متحول كردي يه روح تازه بهش بخشيدي . الان يه مدته خيلي راحت 4 دست و پا راه ميري ديگه نميشه جلوتو گرفت به همه جا سر ميزني و همه چيزو به هم ميريزي . خيلي سعي ميكني از جاهاي بلند هم بالا بري . مثلا اون روز خونه مامان جوون من داخل اشپزخونه بودم تو هم مي خواستي بياي . سطح آشپزخونه حدود 15 سانتي متر بلند تره تو اينقدر تلاش كر...
17 بهمن 1390

تولدت مبارک سارگل مامان

سلام عزیز دلم . سلام تمام زندگی من مامانی معذرت یه مدت اینقدر درگیر کارهای اداره بودم و اینقدر سرم شلوغ بود که نتونستم بیام از کارای خوشگلت بنویسم و به دوستای خوبت سر بزنم . ولی امروز هر کاری هم داشتم کنار گذاشتم تا بیا تولد دخترمو تبریک بگم بهش عشق مامان تولدت مبارکککککککککککککککککک امروز صبح زود قبل از اینکه بیام اداره بیدارت کردم تا منو بابایی تولدتو بهت تبریک بگیم اخه اولین سالروز تولد دخملیه نازمونه . سارگلی ناز ما روز یک شنبه 17 بهمن 1389 دنیا اومده و امروز دوشنبه 17 بهمن 1390 اولین سالروز تولدشه . خدایا به خاطر همه خوبیها و مهربونیات تو رو شکر میکنم . خدایا ممنون به خاطر هدیه خوبت انشالله میخوایم روز جمعه که تولد حضرت محمد هم ...
17 بهمن 1390

باغ جهان نما

ديروز عصر بابايي گفت بيا با گل دختر بريم حافظيه بابايي گفت تا هوا روشنه بريم تا چند تا عكس بگيريم ولي طبق معمول تا من و سارينا اماده شديم طول كشيد نزديكاي حافظيه كه رسيديم نظر من عوض شد گفتم نه بيا بريم باغ جهان نما خلاصه با بابايي و گل دختر رفتيم باغ جهان نما ( يكي از باغ هاي خوشگله شيراز ) .يه چرخي زديم و چند تا عكس گرفتيم (الان عكسا رو ندارم فردا ميارم واست ميذارم توي سايت ماماني ) . چون هوا خيلي سرد بود زود برگشتيم بابايي گفت دخترم مريض ميشه در ضمن بابايي گفت بايد وقتي هوا روشنه بريم تا گلي خانوم يه چيزايي ببينه . تو همين هفته اگه شد ميريم حافظيه بعد از ظهر هم ميريم تا دخترم سردش نشه محيط اطرافشو هم خوب ببينه . اينم عكسايي كه گفته بو...
30 آبان 1390

حنا دختري در مزرعه

چند روز پيش وقتي از سر كار اومدم خونه مامان جون ديدم خاله محبوبه يه دستمال سر كرده سرت پشت در منتظر من ايستاده بودين واي ماماني وقتي ديدمت يهو ياد حنا دختري در مزرعه افتادم . الهي من فدات بشم ناز گل من اينم يه عكس ديگه از حنا خانوم ( البته بصورت نيم رخ ) اينم يه عكس خوشمل از دختريم ( مغازه لوازم بچه فروشي خاكشناسي ) اينم يكي ديگه ...
30 آبان 1390

پارك آزادي

چند روزي هست بازم خانوم گل بد غذا شده . مامان جون ميگن داري دندون در مياري . من كه بي تجربه هستم ماماني اميدوارم هميني باشه كه مامان جوني ميگن . ديشب با بابايي واسه چك شدن برديمت پيش خانوم دكترت ولي متاسفانه نبودن بعد بابايي گفت بريم پارك آزادي تا دخملم يه كم بچه هايي كه دارن بازي ميكنن رو ببينه و ذوق كنه . پارك آزادي هم كه بزرگگگگگگگگگگ واي ما رو بگو از اول پارك راه افتاديم رفتيم به محوطه وسايل بازي رسيديم ديگه بنده خدا بابايي داشت از نفس مي افتاد آخه كالسكتو نبرده بوديم . خلاصه ماماني به محوطه كه رسيديم ديديم اي داد بي داد قسمت بازيها تعطيل شده . اينقده حرصم گرفتتتتتت آخه دخملم هيچي نديد . بعد از يه مقدار گشت زدن اومديم خونه . تو كه تو...
30 آبان 1390

سارگل ماماني

ديشب يه خاطره بد داشتيم با دخمل گلم . الهي برات بميرم كه يادم مياد كلي دلم ميگيره . ديشب سارگلي من براي اولين بار توي خواب گريه ميكر د . تا حالا اصلا پيش نيامده بود . منو بابايي تا ساعت 3 بيدار بوديم . اصلا نمي دونم چي شده بود . خيلي خوابت مي اومد تا خوابت ميبرد گريه ميكردي بيدار ميشدي . ساعت 2 بود ميخواستيم ببريمت دكتر . فقط توي خواب گريه مي كردي وقتي بيدارت ميكردم باهامون بازي ميكردي و هيچيت نبود . شك كرديم . گفتيم اگه خدايي نكرده جاييت درد كنه بيدار هم كه ميشدي بايد گريه مي كردي واسه همين نبرديمت ولي با بابايي اينقدر باهات بازي كرديم كه ساعت 2.30 رو پاي من خوابت برد . الهي برات بميرم ماماني چي شده بود گلي من . احساس كردم دخملم از چيزي ترس...
8 آبان 1390

ساريناي ناز من

  سلام عشق ماماني . امروز كه دارم اولين مطب اين وبلاگ رو برات مينويسم دقيقا 7 ماه و 10 روزت شده . تو الان خونه مامان جون هستي و من توي اداره به فكر دخمل نازم هستم . اخه ميدوني چيه ماماني تو الان يه مدته كه درست شير نمي خوري دخمل بلا غذاي كمكيت رو هم خيلي بد مي خوريا همه چي رو دوست نداري ولي  ماست خوردنت ديدن داره ها . ديروز بردمت پيش خانوم دكترت ( شهناز پور آرين ) . خانومه خيلي مهربونيه . رفتم شكايتت كردم ماماني البته اون خيلي هواي تو رو داره ها ميگه بهت فشار نيارم خودت هر وقت خواستي ميخوري ( يواش بگم يه كم اضافه وزن هم داري ) ولي مامان من كه دل ندارم نمي تونم ببينم دخمليم غذا نخوره هر روز گريه مي كنم  . اين...
28 شهريور 1390