ساريناسارينا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

سارينا هديه خوب خدا

خانوم كوچولو

1390/11/17 12:05
نویسنده : ماماني
671 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل جوونم . خيلي كم كم ميام ماماني بايد ببخشي . آخه سرم گاهي اوقات شلوغ ميشه وقت نمي كنم بيام واسه گلي خانومم حرف بزنم . خونه هم كه ميرم فقط سرگرم تو ميشم و به كارات ميرسم . ماماني اين روزا واقعا خوشمزه شديييييييييييي  . هر روز نسبت به روز قبل يه عالمه فرق مي كني . من و بابايي خيلي عاشقتيمممممممممممم . زندگيمونو متحول كردي يه روح تازه بهش بخشيدي . الان يه مدته خيلي راحت 4 دست و پا راه ميري ديگه نميشه جلوتو گرفت به همه جا سر ميزني و همه چيزو به هم ميريزي . قلب

خيلي سعي ميكني از جاهاي بلند هم بالا بري . مثلا اون روز خونه مامان جوون من داخل اشپزخونه بودم تو هم مي خواستي بياي . سطح آشپزخونه حدود 15 سانتي متر بلند تره تو اينقدر تلاش كردي تا بالاخره اومدي بالا . اينقدر خاله محبوبه ذوقت كرد . اينقدر روي كاشيها سر خوردي تا آخر تونستي بياي بالا . قربونت برم كه هر كاري و بخواي انجام بدي موفق ميشي بغل

ديروز مامان جون اومد تا با هم ببريمت حمام . تا من رفتم ابو گرم كنم تا خانوم كوچولوم تشريف بياره مامان جوون باي باي كردنتو يادت داده بود . الهي قربونت برم عسلي اينقدر قشنگ باي باي ميكني . تا بهت ميگيم سارينا باي باي كن شروع ميكني به باي باي كردن . فدات شم باهوش من .

يكي ديگه از كاراي شيريني كه جديدا ميكني اينه كه موش ميشي واسمون . تا ميگيم سارينا جوون موش بشو مماغ خوشگلتو جمع ميكني بالا لباتو هم ميبري بالا وقيافتو شبيه موش ميكني . مخصوصا وقتي داريم بهت غذا ميديم بيشتر اين كارو ميكني . لوس ميشي تا سريعتر بهت غذا بديم . ( قربون اين كاراي شيرينت عزيز دلم )

راستي شنبه گذشته دوست خاله محبوبه ( الميرا جوون ) اومد در خونه ماماني تو رو ديد . از وقتي ديدنت عاشقت شده . قراره هر هفته شنبه ها بياد تو رو ببينه . امروز هم مياد ماماني ماچ

ماماني يه سورپرايز واست دارم . ميخوام عكس روز اولي كه به دنيا اومدي رو واست بذارم . ببين چه فرشته نازي بودي خوشگلم قلب اين عكس رو روز 17 بهمن 1389 وقتي كه تازه از اتاق عمل اومده بودي بيرون ازت گرفتن . خاله فاطمه با من اومده بود توي اتاق عمل خودش تو رو تحويل گرفت و لباس كرد تنت . راستي توي بيمارستان كوثر زايمان كردم . چند روز پيش با بابايي از رو به روي بيمارستان رد شديم بابايي بهت گفت سارينا بابا اينجا رو ببين تو از اينجا بود كه اومدي توي جيگر بابايي تو هم اينقدر با تعجب بيمارستانو نگاه كردي انگار واقعا اونجا رو ميشناختي قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان علي
9 آبان 90 1:25
واي چه فرشته نازي .
مبین فرفری
17 بهمن 90 1:41
وای چقدر ناز خوابیده .به ما هم سر بزنید خوشحال میشم.


سلام خاله جونم . ممنون . چشم حتما سر میزنم . معذرت یه مدت نبودم ولی الان که اومدم به همه دوست جوونام سر میزنم
دخملی
9 مرداد 91 12:42
واا نانازم چقدی تو کوچولو بودی...........
ما خودمون موهای انیس جون رو زدیم وگرنه یه عالمه مو داشت


انیس کوچولو رو از طرف من ببوسید