سارگل ماماني
ديشب يه خاطره بد داشتيم با دخمل گلم . الهي برات بميرم كه يادم مياد كلي دلم ميگيره . ديشب سارگلي من براي اولين بار توي خواب گريه ميكر د . تا حالا اصلا پيش نيامده بود . منو بابايي تا ساعت 3 بيدار بوديم . اصلا نمي دونم چي شده بود . خيلي خوابت مي اومد تا خوابت ميبرد گريه ميكردي بيدار ميشدي . ساعت 2 بود ميخواستيم ببريمت دكتر . فقط توي خواب گريه مي كردي وقتي بيدارت ميكردم باهامون بازي ميكردي و هيچيت نبود . شك كرديم . گفتيم اگه خدايي نكرده جاييت درد كنه بيدار هم كه ميشدي بايد گريه مي كردي واسه همين نبرديمت ولي با بابايي اينقدر باهات بازي كرديم كه ساعت 2.30 رو پاي من خوابت برد . الهي برات بميرم ماماني چي شده بود گلي من . احساس كردم دخملم از چيزي ترسيده . اخه وقتي بيدار ميشدي منو بابايي رو ميديدي كلي خوشحال ميشدي . انشالله كه چيزي نيست و اگرم از چيزي ترسيدي يادت رفته باشه .
الان پيش مامان جوون هستي . زنگ زدم مامان جوون گفت حالت خوبه . زرده تخم مرغتو خوردي و الان داري بازي ميكني . راستي ديشب باب جوون از دبي يه كاپشن خوشگلت واست فرستاده . من هنوز نديدم ماماني ميگه خيلي خوشگله دلم ميخواد زودتر بيام خونه ببينمت گل گلي من .
دختر نازم از چيزي نترس منو بابايي يه لحظه هم از خودمون جدات نمي كنيم . عاشقانه دوستت داريم ساريناي عزيزم
اينم يه عكس خوشگل از دومين روز زندگي ناز گلم . خاله فاطمه تو رو حمام كرد و بعدش راحت خوابيدي . خيلي دوستت دارم بهانه زندگيم