باغ جهان نما
ديروز عصر بابايي گفت بيا با گل دختر بريم حافظيه بابايي گفت تا هوا روشنه بريم تا چند تا عكس بگيريم ولي طبق معمول تا من و سارينا اماده شديم طول كشيد نزديكاي حافظيه كه رسيديم نظر من عوض شد گفتم نه بيا بريم باغ جهان نما خلاصه با بابايي و گل دختر رفتيم باغ جهان نما ( يكي از باغ هاي خوشگله شيراز ) .يه چرخي زديم و چند تا عكس گرفتيم (الان عكسا رو ندارم فردا ميارم واست ميذارم توي سايت ماماني ) . چون هوا خيلي سرد بود زود برگشتيم بابايي گفت دخترم مريض ميشه در ضمن بابايي گفت بايد وقتي هوا روشنه بريم تا گلي خانوم يه چيزايي ببينه . تو همين هفته اگه شد ميريم حافظيه بعد از ظهر هم ميريم تا دخترم سردش نشه محيط اطرافشو هم خوب ببينه .
اينم عكسايي كه گفته بودم :
سارينا و ماماني :
سارينا و بابايي :
وقتي داشتيم بر ميگشتيم تو بغل من خوابت برده بود . گفتيم يه سر بريم خونه مامان جون اخه خاله محبوبه زنگ زده بود گفته بود كه دلش واسه تو تنگ شده . اينقدر خوابت عميق بود كه هر چي اين بغل اون بغل شدي اصلا بيدار نشدي . تو بغل مامان جون بودي كه يهو چشمتو باز كردي اينقدر خوشحال شدي كه تو بغل مامان جون هستي و يه ذوق خوشگل كردي . بعد هم خاله محبوبه رو كه ديدي از خوشحالي داد زدي .
اين روزا شيطنتت زياد شده و كاراي خوشمزه ميكني. با دهنت واسمون آهنگ ميزني . اينقدر راحت چهار دست و پا ميري و به همه جا سر ميزني . جديدا ياد گرفتي خودت از مبل مياي پايين . بابايي بهت ميگه سارينا بابا يواش واش بيا تو هم با دقت زياد يواش يواش مياي پايين بعد كنار مبل مياستي و دست ميزني . تازه يه كار جالب كه ميكني اينه كه خودت ميري پشت در اتاق خاله محبوبه روي دو پا ميشيني و در ميزني . بعد خاله كه در و باز ميكنه تو هم تند تند ميري تو اتاقش . اون روز هم خاله دراز كشيده بود داشت درس ميخوند تو هم رفتي سرتو گذاشتي روي بازوي خاله و راحت خوابيدي . الهي قربونت برم گل گلي ماماني . ( يه عالمه عكس خوشگل ازت گرفتم بعد همشو واست ميذارم )
راستي ديشب از خونه مامان جون كه برگشتيم رفتيم بازارچه كودك توي عفيف آباد واست يه لباس گرم خوشگل با يه بازي فكري خريدم بازيهاي فكري جالبي داشت بازم ميرم واسه دخترم ميگيرم. لباس گرمت خيلي باحال و خوشگله به بابايي گفتم بايد دخترمو با اين لباس ببريم سپيدان برف بازي كنه .