صندلی مخصوص سارگلی
چند روز پیش دیدم سانی خانوم بلای خوشمزه من سطل آجرهای اسباب بازیشو واروونه میکنه خودش عقب عقب میره میشینه روش . مامان جوون هم خونمون بود اینقدر دوتایی از این کارت خندیدیم . بعد یه دفعه یادم اومد یه چهار پایه کوچیک دارم که گذاشتمش توی یکی از کابینت های آشپزخونه زود رفتم آوردمش . تا دیدی کلی ذوق کردی بعد هم خودت اومدی نشستی روش . حالا دیگه این 4پایه شده صندلی مخصوص سانی خانوم همه جا با خودش میبردش حتی روی تخت خواب . این روزا مواقعی که میخوای غذا بخوری با این صندلی مخصوص میشینی روبروی تی وی و کارتون نگاه میکنی منم به شما غذا میدم . البته اینو هم بگما شما این صندلی رو به این خاطر دوست داری که هیچ حصاری دورش نیست و خودت راحت میتونی بشینی و بلند شی . یه صندلی داری که صندلی تابت هست و بعنوان صندلی غذا هم ازش میشه استفاده کرد ( آخه میز غذا داره و خیلی راحت از تاب جدا میشه ) ولی شما توی اون اصلا نمیشینی چون وقتی بشینی دیگه اطرافت بسته هستو نمیتونی خودت شیطونی کنی .
صندلی مخصوص :
روز جمعه عصر که مخواستیم بریم خیابون گردی با سانی خانوم خوشگل ( هر روز عصر که میشه هوس خیابون گردی میکنه و جالب اینجاست که خیلی خوشگل میگه بدردیم ( یعنی بریم بگردیم ) )وقتی کالسکتو باز کردم که بذارمت داخلش بشینی دیدم شما با دو رفتی توی آشپزخونه و یه سری از وسایل که ریخته بودی کف آشپزخونه رو آوردی و ریختی توی کالسکه که با خودمون ببریم . الهی قربونت برم با این شیرین کاریهای خوشمزتتتتتتتت .
ما بقی شیطنتها در ادامه مطلب
سانی عاشق این کابینت و ظروف داخلشه خدا رو شکر زیاد سر کابینت هایی که ظروف شکستنی توش هست نمیری ولی ناقلا خونه مامان جوون سر همه کابینت ها میری و تا حالا 6 تا کاسه کوچیک یه کاسه بزرگ ویه لیوانو واسش شکوندی . بنده خدا مامان جوون چی میکشه از دست این دخملیه بلا
راستی امروز صبح من که بیدار شدم کارمو بکنم تا بیام اداره شما هم بیدار شدی بعدش هم بابایی بیدار شد و دیگه نذاشت شما بخوابی . من داشتم اماده میشدم که بابایی به شما گفته بود مامان میخواد بره اداره . شما هم که عین طوطی میمونی زود یاد گرفتی . بعد تا ازت میپرسیدیم مامانی کجا میخواد بره شما هم زود میگفتی اداده .
دیروز هم خاله محبوبه و دایی مهدی اومدن خونه ما . آخه مامان جوون رفته بودن خونه مامانشون بنده خدا هفته گذشته عمل قلب داشتن . منم مرخصی گرفتم و تو خوونه پیش شما موندم . خاله محبوبه دیروز بهت گفت سارینا دختر خوب دست به بغل میشینه ( دست شما رو جمع کرد و گفت این طوری میشینه ) از دیروز تا حالا تا بهت میگیم دختر خوب چطوری میشینه زود دست به بغل میشینی . الهی قربونت برم باهوش من . اینو هم بگم دایی مهدی رو خیلی دوست داری وقتی دایی مهدی از مدرسه اومد خونمون شما خواب بودی بعد که بیدار شدی دایی مهدی رو دیدی خیلی ذوق کردی و گفتی دایی و رفتی بوسیدیش .
سانی در حال نشستن به شیوه دختر خوب
مامانی اگه بخوام از شیرین کاریهات بنویسم باید تا اخر وقت اداری بشینم تایپ کنم . قربونت برم تا همین جا کافیه تا بعد دوباره بیامو واست بنویسم . خیلی دوستت دارم نفس مامانی عشق بابایی .