اشعار سارگلی
سلام سلام صد تا سلام به گل دخملی نازگل مامان . خدا رو شکر این روزا حالت خوبه و شیطناتات فراووووووووووون . میگن بچه باید شیطنت کنه دیگه خوب شما هم بچه ای شیطنت کن ولی مامانی خودمونیما اصلا حرف گوش نمیدیا بوس رو صورت ماهت عشق کوچولوی من
خوب امروز میخوام اشعاری که تا الان بلدی رو واست بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بفهمی دخمل کوچولوی خوشمل من تو این سن ماشالله نابغه ای بوده واسه خودش ( دو تا از شعرا رو تو پستهای قبلی نوشتم : یکی اتل متل توتوله و یکی بچه های زیر گنبد کبود ، دیگه اینجا نمینویسم )
توپ سفید :
مامان میگه گل دخملی میگه
توپ سفیدم قشنگی و نادی ( نازی )
حالا من میخوام برم به بادی (بازی )
بازی چه خوبه با بچه های اوب ( خوب )
بازی میکنیم با یه دونه پوپ ( توپ )
چون قل میخوره تو زمین ب زش ( ورزش )
یک و دو و سه و چهار و پنج و (سانی نمیگه شش ولی دوباره میگه ب زش )
تپولویم تپولو :
مامان میگه سارگلی میگه
تپولویم تپولو صورتم مثل اولو ( هلو )
قد و بالام اوتایه ( کوتاهه )
چشم و ابروم ایایه ( سیاهه )
مامان خوبی دارم میشینه توی آنه ( خونه )
میدوزه دونه دونه هم پیرهن و هم آمن ( دامن )
میپوشم خوشگل میشم مثل دسته گل میشم
مامان میگه سانی میگه
تاب تاب عبادی ( عباسی )
سارینا رو ننازی ( نندازی )
یه توپ دارم قلقلیه : (اینم یه شعر جدید که تازه شروع کردیم به آموزش واسه همین تو خیلی خوب بلد نیستی )
مامان میگه گل دخملی میگه
یه تو دارم گیگیلی ( قلقلیه )
سرخ و سفید و آبی ( البته گاهی اوقات میگی گاهی اوقات نمیگی و باز میگی گیگیلی )
میزنم زمین هوا ( و بعد با کمک مامامی ) میره
نمیدونی تا کجا میره
من این توپو باز میگی گیگیلی ( ولی بعد با یاد آوری مامانی میگی نناشتم ( نداشتم ) )
مشقامو خوب نمشتم ( نوشتم : اینو اصلا یادت نمیره میگم درس خونیا میگی نه )
بابام به من عیدی ( و بعد با کمک مامانی ) داد
یه توپ گیگیلی ( و بازم با کمک مامانی ) داد
عزیز دل مامان این روزا هر چیزی رو که بهت میدیم زود تشکر میکنی و میگی منون
مرتب تو خونه راه میری و میگی مامان نون زلا ( مامان جوون زهرا )
جدیدا تا گوشی تلفن رو بر میداری شروع میکنی به صحبت کردن با عمه مریم
وقتی خودتو کثیف کردی و میخوام تعویضت کنم مرتب میگی پی پی ( مامانی حالا نمیشه قبلش بگی تا خوشحال بشم البته هنوز آموزش رو شروع نکردیما )
راستی بابایی معمولا شبها تو رو میبره تو کوچه یه چرخی با هم میزنین . چند شب پیش که داشتید با هم میرفتید یه دختر بچه تو آسانسور داشته گریه میکرده بعد رفتی تو کوچه یه گربه دیدی و اونو پیشت کردی . حالا ماجرای بیرون رفتن اون شب به زبان تو و بابایی :
بابایی میگه سانی خانوم شیطون میگه
سارینا بابایی اون شب که داشتیم میرفتیم ، نینی تو آسانسور چیکار میکرد ؟ دیه ( گریه )
بعد رفتیم تو کوچه چی چی دیدی بابایی ؟ گوبه ( گربه )
گربهه چی میگفت بابایی ؟ م یو
تو به گربهه چی چی گفتی ؟ پیست ( پیشت )
خوب بزن بریم ادامه مطلب واسه دیدن چند تا عکس از دخملیه بلا ، نازگل و طلا ....
روز جمعه یه سر رفتیم در خونه عمو علی اخه با بی بی خانوم ( مامان بزرگ مامانی و بابایی ) کار داشتیم . حمید ( پسر عمو علی ) تو کوچه بود و به بهونه کبوتر تو رو برد داخل یه کبوتر نشونت داد و بعد تو رو برد تو اتاق سمیرا و فاطمه تا تو بیدارشون کنی تو هم بیدارشون کردی بعد با هم رفتید پیش آکواریوم ماهیا و طبق معمول شیطنت کردی . رفته بودی روی میز کنار آکواریوم ایستاده بودی و من و سمیرا و فاطمه مواظبت بودیم تا نیافتی ولی تو با داد به ما میگفتی ( نکننننننننننننن : یعنی دست بهت نزنیم ما هم تسلیم امر خانوم طلا ) . حالا هر وقت بابایی ازت میپرسه بابایی اون روز حمید چی بهت نشون داد میگی دبوتر بعد میگی بابایی سمیرا چی بهت نشون داد میگی مایی در ضمن اینو هم بگم از اون روز اسم حمید از دهنت نمیافته و مرتب میگی امیت . اینم دو تا عکس خوشگل از اون روز :
یه عکس از تاب بازی سانی خانوم ( وقتی تاب بازی میکنی مرتب اشعاری رو که بلدی با هم مرور میکنیم )
اینم یکی دیگه تابت که خودت خیلی راحت میری سوار میشی . وقتی میشینی زود میگی مامان در بسته ( یعنی درشو ببند ) وقتی هم میخوای بیای پایین میگی در باز ، پایین