جشن تولد سارگلی
سلام به همه دوستای خوبم . مامانیم روز جمعه که روز تولد حضرت محمد هم بود واسم یه جشن تولد گرفت . جشن تولد یک سالگیم بود هورااااااااااااااااا
جای همه شما خالی بود خیلی خوش گذشت منم تا تونستم شیطونی کردم . خوب دیگه شلوغ بود کسی حواسش نبود که چه شیطونیایی میکنم منم از فرصت استفاده کردم
خوب خاله های خوب حالا چند تا از عکسای تولدمو ببینید .
خوب قبل از اوردن کیک عین یه خانوم خوب نشستم روی مبل
واو یهو کیک اومد
اینا چیه دیگه اخ جونم آتیش بازی
بقیه ماجرا در ادامه مطلب
نمیشه یه کم دست بزنم ببینم این آتیشه چطوریه ؟!
آتیش که نذاشتن دست بزنم خوب بهتره برم سراغ کیک اوخ اوخ بابایی دستمو نگیر من دخمل خوبی هستم قول میدم دست نزنم (البته چون میخواستم شمعو بخورم بابایی منو گرفتا )
خوب کی میتونه یه کیک بزرگ جلو خودش ببینه بعد دست نزنه ؟؟!!!؟؟!! من که نتونستم خودمو کنترل کنم واسه همینم با سر رفتم توی کیک بعد هم با دست رفتم اخر هم شروع کردم به خوردن دستام همه میخندیدن یعنی کارم خوب بوده ؟؟!!!
آخر شب هم اینقدر خسته بودم که دیگه گریه کردم مامانیم کلی دلش سوخت اخه من عادت دارم شبها زود بخوابم . خدایا چرا مهمونا نمیرن من خوابم میاد نمیتونم توی سر و صدا بخوابم
خوب اینم از جشن تولد یک سالگی من . روز بعدش هم رفتم خونه مامان جونم کلی با خاله محبوبه بازی کردم . خله جون یه عینک داره که یکی از شیشه هاش افتاده من خیلی این عینکو دوست دارم آخه خیلی خوش تیپ میشم وقتی میذارم روی چشمام ببینید عکسامو ببخشید دیگه کیفیت عکسام خوب نیست اخه نه اینکه خیلی تکوون میخورم نتونستن درست حسابی ازم عکس بگیرن