اولین دندان شیری سارگلی
روز یک شنبه بابایی زنگ زد گفت که واسه فردا مرخصی بگیرم تا بریم ارسنجان خونه خاله فاطمه چون وسط هفته بود و خاله فاطمه هم سر کار بود نمیخواستم بخاطر ما مرخصی بگیره به بابایی که گفتم گفت حالا شما مرخصی بگیر یه جا میریم میگردیم . (خاله فاطمه یه دختر نازگلی داره از شما تقریبا 8 ماه بزرگتره اسمش ثنا هست تو اونو انا صدا میکنی ) یک شنبه شب با بابایی رفتیم خونه مامان جوون ( مامان بابایی ) پیش عمه سعیده آخه تازه از سفر تایلند امده بودن . 4 دست لباس خوشگل هم واسه شما آورده بودن دستشون درد نکنه . راستی عمه سعیده یه پسر خوشگل داره اسمش آقا پرهامه که از شما یک ماه و نیم کوچیکتره تو صداش میکنی پرپر . با دیدن پرهام کلی ذوق کردی و همش میگفتی پرپر میخواستی بغلش کنی . گفتیم پرهام رو ببوس بوسیدیش . بعد هم نازیش میکردی و میگفتی نانو نانو .
دو شنبه صبح طبق معمول سحر خیز بودی و زود بیدار شدی . صبحونه که خوردیم وسایلمون رو جمع کردیم رفتیم خونه مامان جوون ( مامان من ) اخه قرار بود با هم بریم تخت جمشید . اونجا بود که متوجه شدیم اولین دندون شیری گل دخملی ناز و بلای من سرش بیرون اومده . اینقدر من و مامان جوون ذوق کردیمممممممممم . کلی بهت تبریک گفتیم . شما دقیقا 1 سال و دو ماه و 11 روز داشتی که اولین دندونت بیرون اومد . به بابایی زنگ زدم گفتم یه عالمه خوشحال شد و گفت گل دختری رو خیلی ببوس . به خاله جوون هم خبر دادم خلاصه همه خوشحال شدن .
اول قرار بود ناهار رو بریم بیرون بخوریم ولی چون خاله محبوبه کلاسش طول کشید ترجیح دادیم ناهار رو خونه بخوریم و بعد حرکت کنیم به سمت تخت جمشید . ساعت تقریبا 2 بود که از خونه زدیم بیرون .
این روزا شیراز واقعا هوای خوبی داره . جای همه خاله ها خالی خیلی بهمون خوش گذشت . مخصوصا به سارگلی اخه خیلی شیطنت کرد . میگفت خودم میخوام راه برم شما حتی بهم دست هم نزنید . روی سنگها که راه میرفتی از صداشون خیلی خوشت اومده بود یه عالمه هم سنگ بازی کردی . از پله ها باید خودت بالا میرفتی فقط موقع پایین اومدن بابا جوون دست شما رو میگرفت که یه وقت نیافتی . خلاصه مامانی حسابی بهت خوش گذشت و یه عالمه هم خودتو خاکی کردی . حالا عکسای خوشگلتو میذارم گلاب من .
اولش روی کول بابایی نشسته بودی و از مناظر طبیعی لذت میبردی
ولی همین که یه لحظه گذاشتیمت تا خودت راه بری ببینیم چیکار میکنی دیگه نتونستیم کنترلت کنیم (اشتباه کردیم )
خاله جونم بقیه رو در ادامه مطلب ببنید
اینم سارگلی در حال سنگ بازی( میرفتی سنگ بر میداشتی پرت میکردی دخمل بلاااااااا )
اینم چند تا عکس خوشگل از تخت جمشید
چند مدت پیش هم ساعت 12 یا 1 شب بیدار میشدی بهونه میگرفتی که بریم توی حال بخوابیم منم مجبور میشدم رختخواب پهن کنم توی حال تا شما دخمل بلا بخوابی اینم یه عکس ار حالت خوابیدنت