ساريناسارينا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

سارينا هديه خوب خدا

ماجرای مسافرت

1391/1/19 7:55
نویسنده : ماماني
1,763 بازدید
اشتراک گذاری

خوب مامانی امروز میخوام ماجرای سفر بندر عباس رو بنویسم

روز 26 اسفند 1390 ساعت 8:30 شب ما بلیط داشتیم که بریم بندر عباس و بابایی رو ببینیم . دایی محمود و دایی مهدی ساعت 7 شب آمدن دنبالمون و ما رو بردن فرودگاه . سانی شیطون هم که عاشق بیرون رفتنه یه عالمه ذوق میکرد . توی سالن انتظار فرودگاه سانی خانوم رفته بود روی یه صندلی ایستاده بود و واسه پشت سریهاش نمایش اجرا میکرد . توی این عکس ببینیدش :

 

 

بابایی هم همش منتظر ما بود و مرتب تماس میگرفت .

خلاصه سوار هواپیما شدیم و سانی خانوم عین یه دخملی خوب اصلا مامانیشو اذیت نکرد . یه خاله هم پیدا کرده بود و کلی باهاش سرگرم بود . الهی فدات شم مامانی اصلا فکر نمیکردم اینقدر خوب و اروم بشینی . دوستت دارممممممممم

وقتی رسیدیم فرودگاه بندر عباس بابایی از دیدنمون خیلی خوشحال شد و تو رو بغل کرده بود و میگفت الهی قربونت برم خیلی بزرگ شدی . یه عالمه ذوقت کرد . تو اولش یه کم اذیت میکردی و چون تو این مدت به من وابسته شده بودی زیاد بغل بابایی نمیرفتی ولی اینقدر بابایی باهات بازی کرد که دیگه حتی تو بغل بابایی میخوابیدی . هنوزم عادت داری با انگشت با لبامون بازی کنی تا خوابت ببره . این مدت بابایی همش تو رو میخوابوند دستش درد نکنه .

این چند روز که بندر عباس بودیم رفتیم خونه خاله اعظم اونم یه آقا پسر داره که 15 روز از شما بزرگتره اسمش کیان هست . خلاصه حسابی بهشون زحمت دادیم دستشون درد نکنه . اینم عکس آقا کیان پسمل خوشگل خاله اعظم :

 

 

خاله جوون جوونیام برید ادامه مطلب تا عکسای مسافرتمو ببینید ...

اینم عکسهای مسافرت خانوم کوچولوی بلااااااااااااااااا

 

 

اینقدر آب و شن بازی کردی که حسابی کثیف شدی . از آب که اومدی بیرون با یه بطری آب شستیمت و لباساتو عوض کردیم بعد هم راحت توی بغلم خوابیدی .

توی این عکس سانی جوجوکه لواشک خورده و حسابی خودشو کثیف کرده :

 

 

توی عکس زیر هم مشغول خوردن پرتقال هست و با کرم ضد آفتابش بازی میکنه :

 

 

خوب سانی خانوم توی این مدت هزار ماشالله حسابی بزرگ شده و شیرین زبونی میکنه . یه روز بابایی برده بودت توی کوچه پرنده دیده بودی اومده بودی خونه بابایی میگفت سارینا بابا توی کوچه چی دیدی تو هم میگفتی جیجه . اینقدر خوشگل میگی جیجه که هر کی میشنوه کلی ذوقت میکنه . خاله محبوبه هم دیشب رفته بود واست یه جوجه پنبه ای گرفته بود تا امروز صبح که میری خونشون نشونت بده . فدات شم دخملی با این حرفهای خوشگلت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان سونیا
15 فروردین 91 9:59
وای چه عکسهای نازی ماشاالله چه دخمل خوشگلی خدا نگه دارش باشه

به وب ما هم سبزنید و با نظراتتون خوشحالمون کنید


سلام خاله جون . ممنون که به ما سر زدی . خیلی خوشحالم کردی . حتما میام پیشتون
مامان سونیا
15 فروردین 91 10:41
ممنون از حضورتون و نظر گهر بارتون در وب ما با افتخار لینک شدید
...
15 فروردین 91 11:14
دختر نازی داری خدا برات سلامت حفظش کنه


ممنون از لطفتون
عمه ی لارا
15 فروردین 91 11:33
فدای این دخمل خوشگل


خدا نکنه عزیزم . خیلی لطف داری عمه گلی
مامان زهرا(شهرادشیر کوچولو)
15 فروردین 91 13:53
همیشه بلایی دخمله ناز
خوش باشید در همه لحظه های زندگی...


ممنونم خاله زهرای مهربونم . جیگر شیر کوچولووووووو
بابای دوقلوها
15 فروردین 91 14:41
همیشه به گردش. خوشحالم که به سارینا خوشمله خوش گذشته



ممنونم عمو جوون . دخملیهای گلت رو خیلی ببوس
ني ني شكلك
16 فروردین 91 2:12
ساني جون ايشالا كه خوش گذشته و كم شيطوني كرده باشي اتفاقا ما هم بندر عباس رفتيم ولي بليط هواپيما گيرمون نيومد و مجبور شديم با ماشين بابا بريم خيلي با حال بود


سلام آبجی پری مهربون . خدا رو شکر که بهت خوش گذشته آبجی گلی انشالله همیشه خوش باشی . داداشی محمد رو خیلی ببوس
مامان حنا
17 فروردین 91 17:19
سلام عزیزم
ایشالله که همیشه به سفر و گردش باشید
خوشحالم که بهتون خوش گذشته من اونطرفا رو خیلی دوست دارم معلومه با اب بازی که سارینا جون داره میکنه خیلی بهش خوش گذشته
ایشالله که همیشه همینجوری لبش پر خنده و دلش شاد و تنش سالم باشه
می بوسمت سارینای گلم


آره خاله جوون جای شما سبز خیلی خوش گذشت . منم واستون آرزوی سلامتی و شادی دارم . حنا گلی رو از طرف من خیلی ببوسید
نازنین
25 فروردین 91 1:20
آفرین دختر خوب که هوای مامانی رو داشتی و اذیتش نکردی.معلومه حسابی خوش گذشته.سال خوبی داشته باشید ایشالا.


سلام خاله نازنین جوونم . ممنون که سر زدی . خوشحالمون کردی . شما هم سال خوبی داشته باشدی عزیزم . النا خانوم خوشگل رو از طرف من خیلی ببوسید