ساريناسارينا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

سارينا هديه خوب خدا

رفتارهاي زيبا ( قسمت 2 )

عزيز دل ماماني جديدا چهار دست و پا ميشي ولي هنوز نمي توني جلو بري . خيلي به خودت فشار مياري كه حركت كني ولي وقتي ميبيني نميشه دوباره رو زمين ميخوابي و شروع ميكني به چرخ زدن . دخمل گلم انشالله مامان راه رفتنتو ببينم ( البته يه كوچولو حركت ميكني ولي عقب عقبي ميري ) يه كار شيرين كه خيلي وقته انجام ميدي اينه كه توي خواب واسه اينكه بفهمي كنارت خوابيدم يا نه دستاي نازت رو مياري و صورتم رو پيدا ميكني بعد دنبال لبهام ميگردي وقتي لبهامو پيدا كردي انگشت خوشگلتو محكم فشار ميدي روي لبهام منم بايد دست خوشگلتو ببوسم اينطوري ميفهمي كنارت خوابيدم و بعد از چند دقيقه دستتو بر ميداري . فدات شم خيلي خيلي خيلي... دوستت دارممممممم ...
17 بهمن 1390

فرشته ماه من

سلام گلكم . امروز يه روز خوب ديگه از زندگي با تو رو شروع كردم . امروز هم بابايي صبح زود رفت گچساران واسه ديدن يه پروژه و من خودم بردمت خونه مامان جون . البته دوست بابايي كه اسمش عمو حسين هست مياد دنبالمون ( بابايي بهش مي گه عمو آمپولي ) خاله محبوبه اومد جلوت و تو رو بغل كرد و با خودش برد . اينقدر عجله كرده بودم كه شيشه شيرتو خونه خودمون جا گذاشتم و مجبور شدم يه بار ديگه برم و از خونه بيارم . انشالله كه امروز شيرتو خوب بخوري و دخمل گلم از ديروز حالش بهتر شده باشه . منتظر ميمونم تا مامان جون زنگ بزنه و بگه كه دخملم غذاهاشو خوب مي خوره . ديروز مامان جون براي اولين بار واست پوره سيب زميني درست كرده بود و انگار تو دوست داشتي و خوردي . ديشب هم م...
17 بهمن 1390

كوچولوي شيطون

سلام عشق ماماني . ديروز نتونستم بيام واست حرف بزنم دخملم . آخه گاهي اوقات ماماني كارش زياد ميشه . امروز صبح كه داشتم مي آمدم بيدار شدي . جديدا سحر خيز شدي ماماني . بابايي آمده بود پيشت دراز كشيده بود . راستي باباييت خيلي دوست داره ها . بابايي تو رو عشقي صدا ميزنه من تو رو سارگلي صدا مي زنم . بابايي هميشه ميگه خدايا چه عشقي به ما دادي . ديشب با مامان جوون رفتيم فروشگاه خريد كنيم تو خسته شده بودي خيلي نا آرومي كردي توي كالسكه بودي مي گفتي بايد بغلم كني . همه ذوقت مي كردن آخه بلند بلند ميگفتي ماما ماما . الان 3 روزه كه ماما گفتن رو شروع كردي . اولين كلمه اي كه گفتي محبوبه بود آخه خاله محبوبه رو خيلي دوست داري . خيلي جالب گفتي م ووو به طوري كه...
17 بهمن 1390

كار روي وبلاگ

سلام عزیز دل مامان . امروز اومدم یه خورده وبلاگ دخترمو خوشگل کردم . حسابی خوشگل شده مامانی . دفتر خاطرات خوبی شده . ولی هنوزم کار داره ها حسابی می خوام خونتو مرتب کنم جیگر مامانی . هوارتااااااااااااااااااا دوستتتتتتتتتتتتتت دارمممممممممممممم   عكس 6 ماهگي ...
17 بهمن 1390

گلي خانوم ماماني

سلام عروسك مامان . ببخش خيلي وقته نتونستم بيام واسه دخمل گلم حرف بزنم . واسه تلافي يه عكس خوشگل كه جديدا گرفيتي رو مي ذارم تا بعد ببيني و ذوق كني . گلي خيلي زرنگيا توي عكس يه قيافه مظلوم به خودت ميگيري كه هر كي ببينه ميگه چه دختر آروم و ساكتي فدات شم جيگر مامان اينم يه عكس ايستاده ( البته هنوز نميتوني بايستيا ولي توي اين عكس خوب خودتو كنترل كردي ) :  قربون چشماي نازت ماماني . توي اين عكسا 7 ماه و نيمه بودي عزيزم راستي هفته گذشته با  بابايي رفتيم رستوران ( شاطر عباس - چمران ) . ميز و صندليها رو توي فضاي آزاد چيده بودن هوا خيلي خوب بود تو هم اينقدر كيف مي كردي واسه خودت . با دستاي خوشگلت محكم ميزدي روي ميز تا صدا بده...
17 بهمن 1390

عروسك ناز من

سلام طلا خانوم . دخمل من چطوره ؟ آهان اينو من بايد بگم . دخمل گلم خدا رو شكر توپ توپ خوب خوب . الان پيش مامان جونشه تا اين ساعت هم بهش زنگ نزدم آخه شايد خواب باشه يه وقت با صداي زنگ تلفن بيدار بشه . الان 8 ماهت تمام شده دخملي خيلي دختر خوبي شدي جيگر جونم . ماشالله خيلي عاقل شدي همه چي مي فهمي . وقتي ميگم سارينا مامان 1 . . 2 . . 3  . . هوراااااااااا  ميخندي و تند تند دست ميزني . خنده هات كه ديوونه كننده شده الهي قربونت برم . بابايي از دور قلقلكت ميكنه تو هم حسابي از حنده ريسه ميري . راستي بابايي هر وقت مياد خونه بهت ميگه سلامممممم گل دختر تاج سر . احساس مي كنم از قبل اينكه بابا بيا تو خيلي خوب احساسش ميكني آخه تا كليد ميندازه روي د...
17 بهمن 1390

خانوم كوچولو

سلام دخمل جوونم . خيلي كم كم ميام ماماني بايد ببخشي . آخه سرم گاهي اوقات شلوغ ميشه وقت نمي كنم بيام واسه گلي خانومم حرف بزنم . خونه هم كه ميرم فقط سرگرم تو ميشم و به كارات ميرسم . ماماني اين روزا واقعا خوشمزه شديييييييييييي  . هر روز نسبت به روز قبل يه عالمه فرق مي كني . من و بابايي خيلي عاشقتيمممممممممممم . زندگيمونو متحول كردي يه روح تازه بهش بخشيدي . الان يه مدته خيلي راحت 4 دست و پا راه ميري ديگه نميشه جلوتو گرفت به همه جا سر ميزني و همه چيزو به هم ميريزي . خيلي سعي ميكني از جاهاي بلند هم بالا بري . مثلا اون روز خونه مامان جوون من داخل اشپزخونه بودم تو هم مي خواستي بياي . سطح آشپزخونه حدود 15 سانتي متر بلند تره تو اينقدر تلاش كر...
17 بهمن 1390

تولدت مبارک سارگل مامان

سلام عزیز دلم . سلام تمام زندگی من مامانی معذرت یه مدت اینقدر درگیر کارهای اداره بودم و اینقدر سرم شلوغ بود که نتونستم بیام از کارای خوشگلت بنویسم و به دوستای خوبت سر بزنم . ولی امروز هر کاری هم داشتم کنار گذاشتم تا بیا تولد دخترمو تبریک بگم بهش عشق مامان تولدت مبارکککککککککککککککککک امروز صبح زود قبل از اینکه بیام اداره بیدارت کردم تا منو بابایی تولدتو بهت تبریک بگیم اخه اولین سالروز تولد دخملیه نازمونه . سارگلی ناز ما روز یک شنبه 17 بهمن 1389 دنیا اومده و امروز دوشنبه 17 بهمن 1390 اولین سالروز تولدشه . خدایا به خاطر همه خوبیها و مهربونیات تو رو شکر میکنم . خدایا ممنون به خاطر هدیه خوبت انشالله میخوایم روز جمعه که تولد حضرت محمد هم ...
17 بهمن 1390

باغ جهان نما

ديروز عصر بابايي گفت بيا با گل دختر بريم حافظيه بابايي گفت تا هوا روشنه بريم تا چند تا عكس بگيريم ولي طبق معمول تا من و سارينا اماده شديم طول كشيد نزديكاي حافظيه كه رسيديم نظر من عوض شد گفتم نه بيا بريم باغ جهان نما خلاصه با بابايي و گل دختر رفتيم باغ جهان نما ( يكي از باغ هاي خوشگله شيراز ) .يه چرخي زديم و چند تا عكس گرفتيم (الان عكسا رو ندارم فردا ميارم واست ميذارم توي سايت ماماني ) . چون هوا خيلي سرد بود زود برگشتيم بابايي گفت دخترم مريض ميشه در ضمن بابايي گفت بايد وقتي هوا روشنه بريم تا گلي خانوم يه چيزايي ببينه . تو همين هفته اگه شد ميريم حافظيه بعد از ظهر هم ميريم تا دخترم سردش نشه محيط اطرافشو هم خوب ببينه . اينم عكسايي كه گفته بو...
30 آبان 1390