ساريناسارينا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

سارينا هديه خوب خدا

سارینا و آب بازی

دخمل ناز مامان عاشق آب بازی هست . تا میگم بریم حمام میدوه میره پشت در حمام میاسته و مرتب میگه امام امام . جدیدا یه استخر بادی کوچولو واست خریدم که بشه توی حمام ازش استفاده کرد . چند روز پیش با مامان جوون و خاله محبوبه بادش کردیم منم دیدم خیلی دوستش داری رفتم پر از آبش کردم بعد با خاله محبوبه بردیمت حمام . وای اینقدر آب بازی کردی و با دستای خوشگلت زدی روی آب که منو خیس خیس کردی . وقتی میزدی  روی آب و آبها رو پخش میکردی از خوشحالی جیغ میزدی . اون روز به سختی از حمام آوردیمت بیرون . دو شب پیش هم خودم بردمت حمام هر کاری کردم نمی اومدی بیرون با دستای خوشگلت محکم دو طرف تشتو گرفته بودی تا نیارمت بیرون منم به ناچار بهت دروغ گفتم  که بدو ب...
24 فروردين 1391

ماجرای مسافرت

خوب مامانی امروز میخوام ماجرای سفر بندر عباس رو بنویسم روز 26 اسفند 1390 ساعت 8:30 شب ما بلیط داشتیم که بریم بندر عباس و بابایی رو ببینیم . دایی محمود و دایی مهدی ساعت 7 شب آمدن دنبالمون و ما رو بردن فرودگاه . سانی شیطون هم که عاشق بیرون رفتنه یه عالمه ذوق میکرد . توی سالن انتظار فرودگاه سانی خانوم رفته بود روی یه صندلی ایستاده بود و واسه پشت سریهاش نمایش اجرا میکرد . توی این عکس ببینیدش :     بابایی هم همش منتظر ما بود و مرتب تماس میگرفت . خلاصه سوار هواپیما شدیم و سانی خانوم عین یه دخملی خوب اصلا مامانیشو اذیت نکرد . یه خاله هم پیدا کرده بود و کلی باهاش سرگرم بود . الهی فدات شم مامانی اصلا فکر نمیکردم اینقدر خوب و ا...
19 فروردين 1391

رفتارهای زیبا ( قسمت 3 )

دخملی خوشگل جدیدا کارای زیادی انجام میدی . یه تعدادشو که یادمه واست مینویسم مامانی : تاپو تاپو تاپ تاپ تاپو ... میخ یا 3 پایه یا کدو که واست میخونم با دستای خوشگلت میزنی روی کمرم و بعد انگشتتو عین میخ فرو میکنی توی کمرم (قربون انگشتای نازت مامانیییییییییی . راستی اینو بابایی یادت داده ) وقتی میگم سارینا خوشگل کیه ناز کیه زود میگی مامان تا میگیم سارینا سجده کن بلافاصله خم میشی سرتو میرسونی به زمین و سجده میکنی به آبنبات ، آب بازی و آب بده میگی آب ا ده ( وقتی آبنبات میخوای میری به خاله محبوبه جعبه آبنبات رو نشون میدی و میگی آب ا ده ، میگم سارینا مامانی بریم حمام میگی امام میگم آب بازی میگی آب ا ده ( راستی دیشب رفتیم حمام کلی آب بازی کر...
17 فروردين 1391

جشن تولد سارگلی

سلام به همه دوستای خوبم . مامانیم روز جمعه که روز تولد حضرت محمد هم بود واسم یه جشن تولد گرفت . جشن تولد یک سالگیم بود هورااااااااااااااااا   جای همه شما خالی بود خیلی خوش گذشت منم تا تونستم شیطونی کردم . خوب دیگه شلوغ بود کسی حواسش نبود که چه شیطونیایی میکنم منم از فرصت استفاده کردم  خوب خاله های خوب حالا چند تا از عکسای تولدمو ببینید . خوب قبل از اوردن کیک عین یه خانوم خوب نشستم روی مبل واو یهو کیک اومد اینا چیه دیگه اخ جونم آتیش بازی بقیه ماجرا در ادامه مطلب   نمیشه یه کم دست بزنم ببینم این آتیشه چطوریه ؟! آتیش که نذاشتن دست بزنم خوب بهتره برم سراغ کیک اوخ اوخ بابایی دستمو نگیر م...
16 فروردين 1391

اولین مسافرت سانی کوچولو

سلام خاله های خوب . چند مدت پیش گفتم که بابای سانی به خاطر پروژه جدید کاری  که مربوط به پتروشیمی بندر عباس میشه رفته بندر عباس و من و سانی نفسی خونه تنها هستیم . چند مدت پیش با بابایی تصمیم گرفتیم که چون امروز هم آخرین روز کاریه بابایی میشه من و سانی هم جمعه بریم بندر عباس یه چند روزی با بابایی همه جا رو بگردیم . البته من و بابایی تا حالا چندین بار واسه تفریح رفتیم بندر عباس ولی این اولین مسافرت سانی خوشگل منه . آخه از وقتی بدنیا اومده من از ترس اینکه فسقلیم اذیت نشه هیچ حا نبردمش الان هم یه خورده ترس دارم دعا کنید آب و هوا روی دخملیم اثر نذاره و اذیتش نکنه . خاله های مهربون ما فردا 26 اسفند ماه 1390 ساعت 8 شب پرواز داریم به سمت بندر عب...
25 اسفند 1390

گل دختر مهربون ... سارگل شیرین زبون

سلام به همه خاله های مهربونم که من و سارینا خیلی خیلی همتونو دوست داریم .  احساس میکنم بچه ها وقتی به سن یک سالگی میرسن یه رشد عقلانی عجیب دارن . من که این حسو دارم اخه هر روز شاهد کارای زیبایی از دخترم هستم که بیشتر از قبل به رشد عقلی دخترم پی میبرم . خدایا ازت ممنونم به خاطر این لطف بزرگی که به من داشتی واقعا بچه ها شیرینی زندگی هستند . انشالله هیچ پدر و مادری از این نعمت بزرگ محروم نباشند . گل دختر ناز من این روزا سعی می کنه خیلی از کلمات رو بیان کنه . گاهی اوقات هم با تلاش یه کلمه رو بیان میکنه بعد یادش میره . گلی نازم روز جمعه با هم رفتیم خونه مامن جوون ( مامان بابایی ) . عمو مسلم اومد دنبالمون اخه هنوز بابایی از سفر بند...
16 اسفند 1390

شیطنتهای شیرین

چند روزی هست که بابایی به خاطر کار جدیدش رفته بندر عباس . من و سارینا هم حسابی دلمون واسه بابایی تنگ شده . این روزا تا ساعت 4 بعد از ظهر خونه مامان جوون هستیم بعد هم میریم خونه اخه سارینا عادت داره خونه خودمون خیلی راحت میخوابه . چند روز پیش یه لحظه ازت غافل شدم اومدم دیدم توی آشپزخونه هستی سرتو کردی توی ماشین لباسشویی ببین عکستو ( البته اینو هم بگم ماشین لباسشویی رو تا وقتی که نخوایم استفاده کنیم توی برق نمیزنیم ): بعد صدات کردم گفتم سارینا مامانی چیکار میکنی . سرتو عین گربه آوردی بیرون خندیدی ببین عکستو : خوب امروز میخوام در مورد کارهایی که سارینا تو این مدت که نبودم انجام داده بنویسم . 8 ماهت که تمام شد خیلی راحت 4 دست و پا ...
30 بهمن 1390

گالری عکس سارینا

سلام به همه خاله های مهربون و پسر خاله ها و دختر خاله های عزیزم امروز مامانیم میخواد یه عالمه عکس خوشگل از من بذاره توی سایتم . عکسایی که توی این مدتی که مامانیم نتونسته بود بیاد اینجا از من گرفته . ببنید چقدر بزرگ شدم ماشالله خانومی شدم واسه خودم  ( ولی بین خودمون بمونه ها خیلی شیطونم ) خاله جونم بقیه عکسامو میتونی در ادامه مطلب ببینی ...
20 بهمن 1390

رفتارهاي زيبا

الهي دورت بگردم ماماني . ساريناي خوشگلمممممم دلم واست شده يه ذره . امروز تو اداره سرم خيلي شلوغ بود دير اومدم واست مطلب بذارم جيگرم خوب امروز ميخوام يه سري از رفتارهاي خوشگلتو بنويسم عزيز دل ماماني دخمل گلم جديدا دست زدنو ياد گرفته تا ميگيم دست دستي تو شروع به دست زدن ميكني يه مدته خيلي خوب ميشينه ( ماماني صاف صاف ميشيني دايي مهدي خيلي ذوقتو ميكنه ) اولين كلمه اي كه گفتي م ووو به بود ( اسم خاله محبوبه ) ولي الان بابا مامان دد ميگي خيلي ماهرانه ميچرخي و هر جا كه بخواي بري با چرخ زدن ميري وقتي دستتو ميگيريم به جاي جلو آمدن عقب عقبي ميري موقع خوابیدن دستتو میذاری روی چشمات تا نور چشمتو اذیت نکنه بعد میخوابی مثل عکس زیر (خوشگل ما...
17 بهمن 1390